مثــــــل دریا

تارنمای برای دوستداران شعر ، تصنیف و ترانه های ماندگار این سرزمین اهورایی ( لطفاْ ازقلم - فونت- BLotus و یا BZar استفاده کنید )

مثــــــل دریا

تارنمای برای دوستداران شعر ، تصنیف و ترانه های ماندگار این سرزمین اهورایی ( لطفاْ ازقلم - فونت- BLotus و یا BZar استفاده کنید )

قایقی باید ساخت(سهراب سپهری)

شعر : پشت دریاها

شاعر : سهراب سپهری

خواننده : محمد اصفهانی

 قایقی باید ساخت

قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که دربیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند

قایق از تور تهی

و دل از آرزوی مروارید

همچنان خواهم راند

نه به آبی ها دل خواهم بست

نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند  

 

و در آن تابش تنهایی ماهی گیران

 می فشانند فسون از سر گیوهاشان

 همچنان خواهم راند

همچنان خواهم خواند

دور باید شد دور

مرد آن شهر اساطیر نداشت

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود

هیچ اینهتالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد

چاله ابی حتی مشعلی را ننمود

 دور باید شد دور

شب سرودش را خواند

نوبت پنجره هاست
 

همچنان خواهم خواند

همچنان خواهم راند

پشت دریا ها شهری است

که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است

 مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند

 که به یک شعله به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس ترا می شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می اید در باد

پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است

 شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

پشت دریا ها شهری است

قایقی باید ساخت

 

نشانی(سهراب سپهری)

سلام دوستان.
خواهش میکنم این شعر رو بخونید و توی تک تک جملاتش فکر کنید . خیلی پر معنی هست من که خوشم میاد ازش شمارو نمیدونم
؟


شعر : نشانی
شاعر :
زنده یاد سهراب سپهری

Image and video hosting by TinyPic


خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است

می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می‌آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی

و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد

در صمیمیت سیال فضا خش خشی می‌شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور


و از او می پرسی

خانه دوست کجاست.

کوچه( فریدون مشیـــــــــــری)

بی مقدمه دو تا از شعر های استاد مشیری رو براتون میارم اولی شعر مشهور کوچه است و دومی خوشه اشک . امید وارم خوشتون بیاد. اگه وقت داشتین یه نظر هم بدین. من هنوز منتظرما

شعر : کوچه

شاعر : فریدون مشیری


Image and video hosting by TinyPic

بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم

بازگفتم که نتو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم ...ـ

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم




 

حقیقت شعر ( عین القضات همدانی)

من میخوام توی این ویلاگ یه سری از شعرها، ترانه ها و تصنیفهای که هم ماندگارند رو بنویسم البته اونای که به دل من نشسته ! البته از شما دوستان هم میخوام توی این مسیر بهم کمک کنید . شعرها و ترانه های که براتون خاطره انگیز و به دلتون نشسته رو واسم بفرستید و مطمئن باشید به دل دیگران هم میشینه چون مصداق این جمله است که « آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ».


البته سعی میکنم که مختصری در رابطه با صاحب یا صاحبان اثر بنویسم و همچنین برداشتی که بشخصه از این اثر هنری دارم رو بنویسم ولی این دلیل نمیشه که نظر من درست یا غلط باشه چون هر کسی از این اثر برداشت خودشو داره . بهتر زیاده گویی نکنم چون شهید عشق «عین القضات همدانی» به بهترین وجه ممکن به این موضوع اشاره کرده:


حقیقت شعر
جوانمردا ! 


این شعر را چون آینه دان !


آخر ، دانی که آینه را


صورتی نیست ، در خود.


اما هر که نگه کند،


صورتِ خود تواند دیدن.


همچنینی مدان که شعر را، 


در خود، 


هیچ معنایی نیست !


اما هر کسی ، از او ،


آن تواند دیدن که نقد روزگار و 


کمالِ کارِ اوست.


و اگر گویی:


«شعر را معنی آن است که قائلش خواست
و دیگران معنیِ دیگر
وضع میکنند از خود


این همچنان است که کسی گوید:


«صورتِ آینه، صورتِ رویِ صیقلی یی است که اوًل آن صورت نموده.»
و این معنی را تحقیق و غموضی هست که اگر در شرحِ آن
آویزم ، از مقصود بازمانم
.
عین القضات همدانی